سالروز ترور رهبر انقلاب

امروز ششم تیر ماه است. سالروز ترور آیت الله خامنه‌ای در سال 60. رسانه‌ها به دلیل نزدیکی این رویداد با حادثه هفتم تیر کمتر به این ترور نافرجام توجه می‌کنند.
سایت دفترحفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب به آدرس www.khamenei.ir روز گذشته مروری داشت بر این حادثه و خاطرات محافظان رهبر انقلاب و تیم پزشکی ایشان؛ "من دیدم یه نفر با موهای وزوزی داره با یه ضبط صوت به سمت تریبون میاد.
- نه یه نفر نبود! ضبط رو دست به دست دادن تا کسی شک نکنه!
- منم فکر کردم ضبط بچه‌های خود مسجده؛ دیگه شک نکردم چرا این ضبط مثل بقیه توی حیاط نیست!
- ولی نفر آخر، از خودشون بود!
- آره! آره! چون دقیقا ضبط رو گذاشت رو به آقا و سمت چپ؛ درست مقابل قلب ایشون!
- من همینطوری رفتم به ضبط یه سری بزنم! کمی زیر و بمش را نگاه کردم و بعد ناخودآگاه جاشو عوض کردم، گذاشتم سمت راست، کنار میکروفن، کمی با فاصله‌تر از آقا!
- یکدفعه میکروفن شروع کرد به سوت کشیدن...
- من روبروی آقا، کنار در شبستان وایساده بودم، آقا کمی به عقب و سمت چپ رفتند که یکدفعه...
- یه صدای عجیبی توی شبستان پیچید...
- اول فکر کردم، تیر اندازی شده...
- سریع اسلحه‌ام رو درآوردم... تا برگشتم دیدم...
و اشک، چنان سر می‌خورد توی صورتش که هر چه‌قدر هم لبش را بگزد؛ نمی‌تواند کنترلش کند... سرش را تکان می‌دهد و به "حاجی‌باشی" نگاه می‌کند، او هم سرش را انداخته پائین و با دست اشک‌هایش را می‌چیند. "پناهی" به دادش می‌رسد و ادامه می‌دهد:
ــ مردم اول روی زمین دراز کشیدند و بعد هم به سمت در هجوم بردند، من اسلحه‌ام را از ضامن خارج کرده بودم، تا برگشتم سمت جایگاه دیدم ــ بغضش را فرو می‌خورد ــ "آقا" از سمت چپ به پهلو افتاده‌اند روی زمین! داد زدم: حسین! "آقا"... تا برسم بالای سر "آقا"، "حسین جباری" تنهایی "آقا" را بلند کرده بود و به سمت در می‌رفت...
ــ هرطور بود راه را باز کردیم و خودم برگشتم پشت تریبون، ضبط صوت مثل یک دفتر 40برگ از وسط باز شده بود. با ماژیک قرمز هم روی جداره داخلی‌‌اش نوشته بودند: "‌اولین عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی!"
***
ــ به هر ترتیبی بود آقا را سوار ماشین کردیم. یک بلیزر سفید. با سرعت از بین جمعیت کنده شدیم و راه افتادیم. توی راه یک لحظه آقا به هوش آمدند. نگاهی به چهره‌ی من کردند و از هوش رفتند. بعد‌ها پرسیدم آن لحظه چه چیزی احساس کردین، گفتند: "دو چیز! یکی اینکه ماشین داشت پرواز می‌کرد و دیگر اینکه سرم روی پای کسی بود..."
"جوادیان" ادامه می‌دهد: از جلوی یک درمانگاه گذشتیم که گفتم: "حسین! برگرد... درمانگاه ..."
پنج نفری وارد درمانگاه شدیم، همه هول برشان داشته بود، یک نفر غرق خون توی آغوش جباری، 3 نفر هم با لباس خونی و اسلحه دنبالش... اولین دکتری که آمد و نبض آقا را گرفت، بی‌معطلی گفت: دیگه کار از کار گذشته و رفت... پرستاری جلو آمد و گفت: "ببرینش بیمارستان بهارلو؛ پل جوادیه!"
به سرعت دویدیم سمت ماشین. پرستار هم همراهمان شد، با یک کپسول اکسیژن که توی ماشین نمی‌رفت و بچه‌ها روی رکاب در عقب گرفتنش تا بریم بیمارستان بهارلو...
توی مسیر بی‌سیم را برداشتم و: حافظ هفت! مرکز... مرکز! موقعیت پنجاه - پنجاه... (پنجاه - پنجاه موقعیت آماده‌باش بود) بعد گفتم: مرکز! حافظ هفت مجروح شده!
ماشین از در عقب بیمارستان وارد محوطه می‌شود. برانکارد می‌آورند. آقا را می‌رسانند پشت در اتاق عمل. دکتری که از اتاق عمل بیرون می‌آید؛ نبض را می‌گیرد و با اطمینان می‌گوید: "تمام کرده!" اما...
اما دکتر مرندی که آن روز اتفاقی و برای مشاوره‌ی یکی از بیماران در بیمارستان بهارلو حضور داشته، خودش را به اتاق عمل می‌رساند و دستور آماده سازی اتاق عمل را می‌دهد.
***
دکتر زرگر ادامه می‌دهد: "رگ پیوندی می‌خواستیم، پای راست را شکافتیم. رگ دست راست و شبکه عصبی‌اش کاملا متلاشی شده بود. فقط توانستیم کمی جلوی خونریزی را بگیریم و کمی هم پانسمان کنیم. تصمیم بر این شد که آقا را ببریم بیمارستان قلب."
دکتر میلانی هم که مثل دکتر زرگر تمام موهای سرش سفید شده، غرق روزهای تلخ دهه 60 شده است، آرام و با تامل تعریف می‌کند:
ــ جراحت خیلی سنگین بود، سمت راست بدن پر از ترکش و قطعات ضبط صوت بود، حتی یکی از ترکش‌ها زیر گلوی آقا جا خوش کرده بود. قسمتی از سینه ایشان کاملا سوخته بود! یکی دو تا از دنده‌ها هم شکسته بود. دست راست هم کاملا از کار افتاده بود و از شدت ضربه ورم کرده بود. استخوان‌های کتف و سینه کاملا دیده می‌شد. 37 واحد خونی و فراورده‌های خونی به آقا زده بودند که خود این تعداد، واکنش‌های انعقادی را مختل می‌کرد... دو سه بار نبض آقا افتاد و چند بار مجبور شدیم پانسمان را باز کنیم و دوباره رگ‌ها را مسدود کنیم... خیلی عجیب بود، انگار هیچ چیز به اراده‌ی ما نبود...
... عمل جراحی 3 ساعت طول کشید و آقا به بخش "آی سی یو" منتقل شدند. شب برای چند لحظه به هوش آمدند...کاغذ خواستند تا چیزی بنویسند... کاغذ که دادیم با دست چپ و خیلی آرام و با دقت چند کلمه را به زحمت کنار هم چیدند:
- همراهان من چطورند؟
***
چند روز بعد که دیگر مطمئن شده بودیم، دست راست کاملا از کار افتاده است، از تلویزیون آمدند تا گزارش تهیه کنند، یک ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش بیایند، وقتی پرسیدند که حالتان چطور است؟ این پاسخ را گرفتند:
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت / سر خُمِّ می سلامت، شکند اگر سبویی
***
و حالا که 25 سال از آن روز تلخ گذشته، شاید شیرینی عیدی گروهک فرقان بیشتر خودش را نشان می‌دهد که به قول "خسروی وفا" هر وقت در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بود که از حزب خارج می‌شد "و فردای آن روز هفتم تیر بود...


دیدار بعد از 25 سال/ از راست آقایان دکتر باقی، دکتر میلانی، محمود خسروی‌وفا،دکتر منافی، دکتر زرگر، جوادیان، حسین جباری، مجتبی حیاتی، دکتر مرندی، رضا حاجی‌باشی، پناهی، حجت‌الاسلام مطلبی

تعطیلی کافه روزنامه‌نگاران

بعد از طوفانهای ویران‌کننده‌ای که روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاران را تاراند، یک زوج مطبوعاتی تصمیم گرفتند، عطای فعالیت مطبوعاتی را به لقایش ببخشند. این دو رفتند و در گوشه‌ای از شهر همیشه خاکستری تهران، جایی نزدیک چهارراه ولیعصر یک کافه راه انداختند. اما آنجا هم نتوانستند جنب و جوش درونی‌شان را سرکوب کنند. نام کافه را گذاشتند تیتر؛ کافه تیتر.

این زوج جوان برای کافه خود یک وبلاگ هم راه انداختند به آدرس www.titrcafe.blogspot.com. از همان شب اول فعالیت کافه بسیاری از اهالی فرهنگ در این کافه دور هم جمع شدند و هر بار بهانه‌ای برای خود تراشیدند.

خبر احتمال پلمپ شدن این کافه از سوی اداره اماکن، وب‌نویسان را شوک‌زده نکرد؛ نگران کرد. کسی شوکه نشد چون پیش از این سابقه داشته که این کافه را پلمپ کنند. نویسنده وبلاگ غرولند در اعتراض به این تصمیم اداره اماکن نوشته: مگر نه اینکه بخش اعظم روشنفکران نویسندگان و هنرمندان جهان کافه نشین بوده اند؟ آیا جز این است که در فرانسه میزی در یک کافه را که بکت روی آن می نشسته  به عنوان یک نماد و سنبل ارج می نهند ؟ مگر امثال هدایتها از پشت همین میز کافه ها برنخواسته اند؟ مگر کم راجع به فرهنگ کافه نشینی مطلب نگاشته شده است؟ پس چرا تیتر باید به بهانه های واهی تعطیل شود؟! 

همه می دانیم که بهانه های نهادهای ذی ربط برای تعطیلی این مکان واهی است و ذهنیت های بیمار دیگری مسبب این اقدام است.اگر نهادهای ذی ربط به مشتریانی چون احمد مسجد جامعی یونس شکر خواه سید فرید قاسمی مسعود ده نمکی و بسیاری دیگر به چشم معاندان نظام نگاه می کنند که باید فاتحه تلاوت کرد.دوستان بدانند که جای خالی تیتر به این زودی ها پر نخواهد شد و التیام این زخم به راحتی ممکن نیست.در وانفسای عقیم بودن محیط های فرهنگی دولتی و با توجه به استقبال قشر فرهنگی از کافه تیتر حذف این محیط فرهنگی مردمی و خصوصی به بهانه های واهی خلاف قانون و خلاف خواسته های مسئولین و مردم است.

حسین نوروزی هم در وبلاگ شخصی‌اش به اسم گاوخونی، نشان اعتراضی را طراحی کرده و از وب‌نویسان خواسته تا آن را در وبلاگها و وبسایتهای خودشان قرار دهند.

جالب اینجاست که علیرغم وجود احتمال بسیار زیاد پلمپ شدن کافه، در وبلاگ کافه تیتر برنامه بعدی نوشته شده. قرار است روز چهارشنبه 6 تیرماه، ساعت 6 بعد از ظهر کافه تیتر برای رونمایی جلد اول کتابشناسی و مقاله شناسی توصیفی موسیقی ایران میزبان علاقه‌مندان موسیقی ایرانی باشد.

 

 

 

ظهور دوباره دایی و سایپا

وب‌نویسان ورزشی با پایان یافتن لیگ برتر و قهرمانی سایپا به تحلیل این دوره از جام پرداختند. آنها که استقلالی‌تر بودند، به مرفاوی و قلعه‌نویی و علیزاده و اکبرپور و زمین و زمان بد گفتند و از همه گله کردند. سرخ‌ها هم افسوس امتیازهای از دست رفته را خورده‌اند و سوخته‌اند که چرا فقط 24 ساعت صدرنشین بودند.
سایپا هم که هواداران چندانی در وب فارسی ندارد؛ اما قهرمانی این تیم همه وب‌نویسان را به خود مشغول کرد.
برخی‌ها از پخش نشدن بازی تیم سایپا گله داشتند و به شدت از صدا و سیما انتقاد کردند. یک وب‌نویس نیز در این گیر و دار قهرمانی از مدیران سایپا انتقاد کرده که "از کیسه خلیفه به بازیکنان زانتیا می‌بخشید؟". این ورزش‌دوست منتقد، عقیده دارد اهدای خودروى‌ 23 میلیون‌ تومانى‌ به‌ بازیکنان‌ سایپا، از حساب بیت‌المال هزینه کردن است. او نوشته: اگر سایپا - و همین‌طور سایر تیم‌هاى‌ صنعتى‌ - باشگاه‌هایى‌ خصوصى‌ بودند کسى‌ حق‌ اعتراض‌ به‌ آنها نداشت. خود در مى‌آوردند و خود هر طور که‌ مى‌خواستند هزینه‌ مى‌کردند اما هنگامى‌ که‌ پول‌ بیت‌المال‌ در ابتداى‌ فصل‌ دو دستى‌ در اختیار آنها قرار مى‌گیرد و مدیران‌ این‌ تیم‌ها نیز به‌ انواع‌ و اشکال‌ مختلف‌ با آن‌ "ویراژ" مى‌دهند اینجاست‌ که‌ باید اعتراض‌ کرد و از آنها پرسید به‌ چه‌ حقى‌ پول‌ آن‌ کارگر ساده‌ کارخانه‌ - و پول‌ تمام‌ ملت‌ - را به‌ جیب‌ بازیکنان‌ خود سرازیر مى‌کنید؟ آیا باطناً‌ کارگران‌ کارخانه‌ شما - و تمام‌ هموطنان‌ - که‌ حقوق‌ دریافتى‌شان‌ در ماه‌ به‌ 300 هزارتومان‌ هم‌ نمى‌رسد راضى‌اند به‌ طور متوسط‌ 30 میلیون‌ براى‌ هر بازیکن‌ هزینه‌ کنید و یک‌ خودروى‌ گران‌قیمت‌ نیز به‌ عنوان‌ پاداش‌ قهرمانى‌ به‌ آنان‌ اهدا کنید؟
البته قهرمانی سایپا با رهبری دایی، این فوتبالیست بزرگ را دوباره خبر اول کرده است. یکی از فوتبالی‌‌نویسان اینترنتی، در بین دو نیمه بازی سایپا و مس، یادداشتی در مورد دایی نوشته و او را "مردی بزرگ و تنها" خوانده و درباره او نوشته: دایی مردی است که همه ما در باور ناخودآگاهمان او را دوست داریم و از موفقیتهایش سرمست می شویم اما چرا ما نمی توانیم از پیروزیهای او جیغ بکشیم و با افتخار بگوییم او ستاره محبوب ماست. این مرد بزرگ که در تنهایی عمیقی زندانی است تا دقایقی دیگر افتخار تازه‌ای را به کلکسیون افتخاراتش می افزاید.


زیرنویس کاریکاتور: کاریکاتور: امیرحسین داودی از سایت گل آقا